خیلی وقت بود دلم می خواست بنویسم ...

خیلی وقت بود که دلم می خواست بنویسم

 

اما نه جوهر داشتم ، نه کاغذ

 

و نه حرفی برای نوشتن ...

 

می خواستم از قلبهای تهی بنویسم

 

از تمام نامهربانی ها

 

و

 

از گذشته هایی که همه به باد سپردند ...

 

دلم می خواست از عشق بنویسم

 

اما چیزی برای نوشتن نداشت ...

 

صدای زوزه باد را می شنوم

 

صدای پر شدن نفسها از خاکستر

 

ابرهای خاکستری و درخت بی برگ

 

و گلدانی که نظاره گر ریختن گلبرگهایش بود ...

 

 

خیلی وقت بود که دلم می خواست بنویسم

 

از کوزه گری که گلش خشک شد

 

از نقاشی که رنگش تمام شد

 

از باغبانی در کویر

 

و از تو ...

 

که آمدی ، ولی باز رفتی ...

 

ولی نتوانستم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
احمدرضا از دیار عشق یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:30 ب.ظ http://www.ahmadreza70.blogsky.com

سلام از وبلاگت دیدن کردم نوشته هات خیلی خوب بود به وبلاگ منم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد