یا عشق...!

یا عشق...!

 

دیشب وقتی بارون اومد دلم پشت شیشه ها هی مرد و هی تپید!

عشق بوی حسین می داد

و بوی گند بی معرفتی لا به لای سطر های زندگی  نبود

یادمه قبلنا که زیر بارون راه می رفتم دنبال یه سر پناه برای خودم نبودم زیر بارونا دنبال یه سر پناه برای دلم بودم..!

هر تپش قلبمو به رخ قطره های بارون می کشیدم و ادعای عاشقی داشتم!

حالا وقتی زیر بارون راه میرم دنبال یه چتر می گردم برای همه لحظه های تنهاییم ...!

قلبم نمی تپه ... دستام نمی لرزه.... بی احساس تر از همیشه ....!

زمستون اومد ... بهار میاد....!

اما من هنوز نمی دونم چرا زندم!

چرا برای مردن قناری دلم نمی گیره!

برای رقص شاپرکا هوایی نمیشم!

برای بوی آش نذری مست نمیشم!

چرا با دیدن یخ زدن دستای پسرک سیگار فروش اشک تو چشام  جمع نمیشه!

چرا گلای سر چهارراهی رو می خرم و همونجا پر پرش می کنم و میرم!

بوی گند معرفت خیالی .....!!!

من احساسم رو توی دستام له کردم!

وسط خلوتی این دنیای شلوغ ....!

هنوز پی دلی هستم که دل باشه!!!!!!!!

با همه بی احساسیم عاشق حسین و علمداریشم ... عاشق فاطمه و پهلوی شکستش....عاشق علی و منش حیدریش....عاشق هر پنج تا نیلوفر عاشق و معصوم...

کجاست لحظه های باورم.!

از نوک قله های انسانیت سر خوردیم پایین و از ذوق مردیم....!

و پایان هر چی گفتم......!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد