دلم گرفته

نمی دونم چی بگم و از کجا شروع کنم و تا چه اندازه . چند روزی هسته که

 دیگه حس نمی کنم که بهار شده و با دیدن شکوفه های درختان هیچ شور و

 شوق زندگی را حس نمی کنم .

آخر چرا ؟ چه کسی باید این شرایط را عوض کند . چرا من تنها دارم دوره

خودم می چرخم .

من می خوام گریه کنم ولی نه تو بهم گفتی که نباید گریه کنم .  دیگه حتی

در و دیوار هم از شنیدن درد دل من کلافه شدند . من شدم تنها با یه دل

منتظر . هر شب خوابهای عجیب می بینم و تا از خواب بیدار میشم باز هم

 انتظار در جلوی چشمانم خود نمایی می کند .

ای کاش برای یه لحظه صداتو بشنوم و آروم بگیرم .
 
ای کاش تو به من سر بزنی . ای کاش کنارم باشی !

باز هم میگم دوست دارم





انتظار

شده تا حالا چشم انتظار باشی و ندونی که تا کی باید من

 منتظر باشی 
 
الان چشم انتظارم و هیچ کاری هم نمی تونم بکنم

اه اه  از چشم انتظاری





باز هم باید نو نهال عشق را با انتظار ابیاری کنم


باز هم انتظار شد یار من ،باز هم در میان جمع دوستانم خویش را
 
تنها حس می کنم . باز هم با دیدن کبوتران عاشق اشکهایم سرازیر
 
می شود . باز هم باید نو نهال عشق را با انتظار ابیاری کنم .





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد