لبخندی به زیبایی معنایت ...

* تنها زمانی حقیقت را درمیابی که خود جزیی ازآن باشی*


«« نازنینم ... نازنینم ...

چه دعایی به از این؟ چه دعایی به از این

گریه ات از سر شوق ... خنده ات از ته دل

و غروبت شاداب

و دلت پرز تمنای وجود
»»


حرفهای یواشکی:


یکوقتهایی کوچیکترین چیزها میتونند برات معنایی بسازند که

تا انتهای بودنت تو خاطرت بمونند ..یه وقتایی اونقدر لحظه ها

زیبا هستند که برای باورشون مجبور میشی چشماترو ببندی

و دستات رو محکم بهم فشار بدی
...

یکوقتایی لبخندی که رو لبات میشینه همون احساسیه

که تو قلبت داره تاب بازی میکنه ...

همون یادیه که تو چشمات داره با اشکات برا خودش یه خونه

کوچولو میسازه
...

یا همون انتظاریه که تو تک تک نفسات میرقصه و پشت

پنجره شیشه ای منتظره ...

نمیدونم تا دفعه بعدی که تورو ببینم چند بار باید خورشید بیاد

و بره؟چنددفعه باید عقربه ها دنبال هم بچرخندو خسته بشن
؟

نمیدونم چند ساعت مونده که دوباره دستهای سردم روبگیری

وتو داغی دستات فشار بدی؟!اما تمام ثانیه های بی تو بودن

رو هرروز میشمرم و میزارم کنج صندوقچه دلم
...

آخه میدونی تازه دارم میفهمم که دوست داشتن چیه ؟

آخه دیگه دوست ندارم!!!




 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد