بنویس از عشق عزیزم

من و فرشته رویاهام


ای تو نویسنده روزگار ، ای تو عشق موندگار ، ای عزیز دلبرم ، ای نفس جان من

ای تو امید زندگی ، ای هستی دنیوی ، ای مهتاب عشق من ، ای باران خون من

تو که عاشقی ، تو که دلداده ای ، تو که قلبت را به من سپرده ای چرا باید از تنهایی
 
بنویسی
تنهایی راه دیگری است ، تنهایی ساز دیگری است ، تو که عاشقی از عشق

بنویس عزیزم
از عشق بنویس تا عاشقان با خواندن متنهایت درس عبرت بگیرند و با

خواندن متنها خون
حسادت نسبت به تو در رگهایشان جاری شود خودت را نشان
 
بده ای عشق من ، با نوشتن کلام مقدس عشق بر روی کاغذ سفید زندگی
بنویس از عشق
 
تا شاعران با خواندن شعرهایت شرمنده شوند ، درمانده شوند ، بازنشسته
شوند

تو که معنی عشق پاکی ، تو که مظهر تمام زیبایی هایی ، از خودت بنویس ، از آن

چهره
زیبایت بنویس ، بنویس تا آن شعرت واقعی ترین شعر قصه ها شود

عزیزم تنهایی را کنار بگذار ! تا من را داری تنهایی را در کنج دلت آزاد کن

نگذار تنهایی در گوشه قلبت اسیر بماندتو که تمام زیبایی های عاشقی در کنج دلت
 
خلاصه می شود ، و تمام این زیبایی ها در خانه دل
تو دیده می شوند ، چرا باید این
 
همه زیبایی ها را در خانه دلت اسیر کنی و آنها را ابراز
نکنیعزیزم قلبت را
 
رو کن ، احساست را نمایان کن . بگذار همه ببینند که تو چقدر محشری
بنویس از

عشق تا من نیز به تو افتخار کنم ، و به قلبم حسودی کند که چنین عشقی نصیبش

شده است عزیزم هر آنچه می توانی بنویس از کلام مقدس عشقای یار مهربان من ،
 
ای عشق بی پایان من ، ای شادی این دل من ، ای ساحل دریای من ،
ای عاشق
 
دلچاک من ، ای مهتاب این شبهای من ، ای خورشید روشن بخش من ، ای نور دل

دیده من ، ای سخن هر عشق من ، ای درد بی در مان من بنویس هر چه در دلت
 
می جوشد ،
آن چشمه جوشان دلت را که از عشق می جوشد در تپه عاشقی رها کن ،
 
تا آن آبهایی که از
عشق و محبت در تپه دلت می جوشد در این جان خسته سرازیر
 
شود و تبدیل به دریایی پر از
کلام عشق و عاشقی شودای لیلی من ، بنویس از من

مجنون خسته ، بنویس از این مجنون دلشکسته ، بنویس از من
عاشق ، نه از تنهایی
 
سارق
زمانه تنهایی گذشت ، تنهایی رفت و دل در آنجا خانه کرد ، این دل عاشق و
 
دلسوخته من در
آنجا خانه کرد ! از دل من و از دل خودت ، و از خاطرات شیرین
 
گذشته مان بنویس تا دلم کمی
آرام بگیرد بر این عشق پاکمان قسم ، بر این لحظه های

مقدس عاشقی مان قسم که وقتی شعرهای تنهایی
تو را میخوانم اشک از چشمانم

سرازیر می شود و شمع امید در دلم خاموش می شود ، میدانم
تو که دوست نداری
 
اشکهای مرا ببینی پس بنویس از عشق تا دلم آرام آرام و امیدوارتر شود!

منتظرم بنویس از همان کلام رویایی



نظرات 2 + ارسال نظر
یاس چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:19 ب.ظ http://lovelyrose.blogsky.com

تو بی نظیری ... آفرین عزیزم ... از خوندن تک تک نوشته هات لذت بردم ....

مهیار چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:40 ب.ظ http://www.lahijan.blogsky.com

سلام.حالتون خوبه؟وبلاگ واقعآ زیبایی دارین.نوشته هاتون هم عالیه.بهتون تبریک میگم.ایشالا سال خوبی داشته باشی به همراه .....اگه وقت کردی به من هم یه سری بزن..... بای بای....موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد