خدایا خودم و سپردم به خودت... نه نخند ٬خنده نداره

faryade bi seda



تا به حال شده بخوای از ته دل جیغ بکشی و گریه کنی اما هر چی بیشتر

تلاش میکنی صدایی ازت در نمیاد؟ یا از درباره یه چیزی هی فکر کنی اما

نتونی چیزی رو که عذابت میده به کسی بگی؟

دلم میخواد از اینجا داد بکشم تا صدامو بشنوه٬ ولی آیا احتیاجی به فریاد

هست؟ مگه نمیگن دل به دل راه داره پس چرا نمیفهمه من همیشه براش

دلتنگم٬ چرا حرف دل منو نمیفهمه؟

این همه فاصله ٬ این همه آدم بین ما... یعنی هیچکی نمیفهمه ؟

دوست دارم برم روی بلند ترین نقطه شهر وایسم و فریاد بکشم و گریه کنم٬

بلکه بفهمه و برگرده... اگر هم نشنید بقیه که میشنون ٬ بهش بگید٬ مثل

اینکه فقط اون نمیدونه تو دل من چی میگذره !!!






نظرات 1 + ارسال نظر
یکی بود یکی نبود. دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:15 ب.ظ

امید وارم به زودی اونی رو که دوست داری بتونه باز هم بیاد پیشت.
عذیز من همیشه سکوت سخت تر از فریاد و همیشه زندان سخت تر از آزادیست. اما انچه سخت تر از هر دوی اینهاست
تحمل فریاد سکوت و زندان آزادیست چرا که امیدی هم برایشان نیست حتی امیدی برای یک رویا ......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد