تا یه چشم برهم بزنی ...

* عظمت تو بر باورهای توست و نهفته در وجودت *
«« خوش می آیی به باغ خیالم
بیا تا تفرجی کنیم در بیکران هستی
شاید در ژرفای طبیعت
از تارهای کوچک به عظمتی بی پایان برسیم »»

حرفهای یواشکی :

بیشتر وقتا آدم آیندش رو میسپره به تجربیات خودش یا بقیه .. حرفهایی که
از کوچیکی تو گوشش تکرار میشه .. یادم میاد وقتی کوچیک بودم از مامان
پرسیدم: مامیتا من کی بزرگ میشم؟ خندید و بهم گفت : تا یه چشم بهم
بزنی بزرگم میشی!
یادمه تایه هفته هی چشمام روبهم میزدم اما هرچی
تو آیینه نگاه میکردم بازم همون دختر کوچولوی شیطون رو میدیم که موهاش
رو دوگوشی بسته و با چشای عسلیش خیره شده به صورت آیینه!
اخم کردم .. یادمه سه روز با مامان قهر بودم و اگه بابا نبود شایدر تاحالا هم
قهر میموندم!! از آدم مغروری مثه من بعید نبود!!
یه عالمه شب و روز گذشت .. یه عالمه فصل عوض شد .. و یه عالمه خدا به
من خندید تا بزرگ شدم .. به قول مامیتا به سرعت یک چشم برهم زدن.
خیلی وقت بود این حرف رو نشنیده بودم. داشت کمکم یادم میرفت اما امروز
بعد از ۲۰ سال این حرف رو از دهن تو شنیدم!
بهت گفتم: پس کی میای؟
بهم گفتی: تا چشم بهم بزنی پیشتم .. دلتنگی نکن .. یه چشم بزن.
اخم کردم و چشمام رو بهم زدم! وقتی بازکردم نبودی!انگار هنوزهمون دختر
کوچولوی زودباور دیروزم .. انتظار داشتم معجزه ای صورت بگیره .. به سادگیم
خندیدم .. گفتی چرا میخندی؟ گفتم: میدونم باید خیلی منتظر بمونم قبول!
آخه میدونی برا من تا یه چشم بزهم بزنم کلی طول میکشه .. به قول
خودم هوارتااااا! اما یادم باشه اینبار که بهم گفتی برم توی اتاقم چشمام رو
بهم بزنم آخه هرجای اتاق رو که نگاه کنی عکس توا!!!
به قول مامان عاشق شدنم هم مثه آدمیزاد نی .. تو چی میگی؟!
حالا برم چشمام رو بهم بزنم شاید اومدی و مثه هردفعه اومدنت اول چشمام
 رو میبندم و بعد که بوسیدیشون باز میکنم .. اینطوری جرات این رو دارم که
به کوچولوی آیندم بگم: به سرعت یه چشم بهم زدن .. شاید مامانم وقتی
میخواسته بابارو ببینه اول مثه من چشماش رو میبستهخدا میدونه!!!
« هر انچه که داری .. دو ست بدار »

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد