حقیقت ...
* گاه آنکه مارا به حقیقت میرساند خود ازان عاریست
زیرا که تنها حقیقت است که رهایی میبخشد  *

دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای میخواند
رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده میگیرد
و هردانه برفی به اشکی نریخته میماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است ... از حرکات نکرده
اعتراف به عشقهای نهان ... و شگفتیهای برزبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من.
برای تو و خویش چشمانی آرزو میکنم که
چراغها و نشانه ها را در ظلمتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه هارا در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را درخود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ... مارا  از خاموشی بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم.

                          




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد