یاد یک عشق کهن ...

اینبار هم عشق را با خون نوشتند و با هجران



*
وای از غمت ای ماه من عباسم
آتش گرفت از داغ تو احساسم عباسم عباسم
بی تو شکست این بغض بی پایانم عباسم
درخون نشست آیینه چشمانم عباسم عباسم
ای دست تو آب آورم عباسم عباسم
استاده تو ای سایبان پرپرم عباسم عباسم *



«
سالیان سال آدمیان میایند و میروند اما تنها آنان از لحظه های
خود افسانه میسازندکه عاشقند ... افسانه ای از جنس حقیقت
و ثباتی بر پایه عشق

چه آنان که عاشق خدای آسمان بودند و چه آنان که عاشق
مخلوق اویند ... و عشق را شرط ایمان لازم است چه آسمانی و
چه از جنس خاک ... و واینبار مردانی خاکی حماسه ای ساختند
از جنس عشق و ملکوت »











«« بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کربو بلا
بوی یاس و حرم عباس و خدای احساس و کربو بلا
بوی عنبر ماهه رخ اکبر گهواره اصغر کربو بلا
بغض آقا فرات بی تاب و اشکای رباب و کربو بلا »»

حرفهای خودمونی:
یه شام غریبون خودمونیه خودمونی
میدونم که یکم دیره اما به نظر من برای یادکردن از یک عشق کهن
هیچ وقت دیر نیست ... دلم میخواست اینجا برای خودم و تو و همه
اونایی که دلشون از جنس آسمونه یه شام غریبون خودمونی
بگیرم ... یه شام غریبون کوچیک اما با یه دنیا ارزش و حرف
دلم میخواد به پاکی تموم اشکاتون و روشنی تکدونه شمعهاتون
تا زنده هستیم پاک زندگی کنیم و عاشق ... تواین روزا آقا اباعبداله
و علمدارش میتونه تنها بهونه قشنگ ما برای پاک شدن بشه
اگه حس کردی دلت آروم شده از ما هم التماس دعا.









به کجا چنین شتابان؟
««
همگان رویم به سوی آنجا که بوی اصالت میدهد و عشق
جاییکه بوی پیراهنمان را باد با نفسهای خدا زمزمه خواهد کرد »»



آرزومند به اوج رسیدن تار و پود ایمانتان هستم
التماس دعا


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد