دل من

 

قصه تلخ وداع

سراپای دلم را لرزاند

یاد او افتادم

که به یک سیب

دلش می خندید

و به یک آه بلند

نفسش عادت داشت

روبرو تا ته کوچه

زمین برفی بود

خوب در یادم هست

آسمان آبی بود

باد سردی به تماشا می شد

برگ زردی رقصیدن گرفت

او از آن کوچه گذشت

دل من باز گرفت!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
میثم شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:09 ب.ظ

خیلی زیباست
باز هم ادامه بده
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد