داستان پاییز و دل.

سرور

خدایا یا بکش یا کسی را

 دوست دار دیگری مکن

که دوست داشتن و عاشق بودن

روزی هزار بار مردن است

مردن از دوری

مردن از عشق

خدایا

در سکوت سایه ها بدنبال

ترانه ای  برای تمنای این

دل حیران خود گشتم

پاییز هم میخواهد برود

خدایا من از زمستان ....

در حالیکه زندگی من

چون هیاهوی آن دیوانه پسری است

که تو خالی بودن حرفهای زمستان را

باد هم نگارش نمیکند

خدایا دیوانه گشته ام

از تکرار ترانه های

عاشقی

خدایا دست به دامانت به دنبال تکه ای

از قلب تکه تکه شده ام میگردم

آری

قصه من و دیدار

قصه شب شد و صبح

تکرار ابدیت خیالم شده است

من حیران از پاییز

به دنبال جمله ای از زمستان هستم

روز میگذرد

 من

باز هم تکرار میکنم قصه سوزناک اما

دوست داشتنی

زمستان را

تا شاید

سوز زمستان

سوزش دلم را از جنس

پاییز مداوا باشد

هرچند

حرفهای زمستان

مرا تا عمر دارم

آواره کرد

شاید

باید میدانستم

روزی او میرود

و من

تنها می شوم

تن ها ترین.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد