هدیه....

هدیه پاییز

زمستان نیست

دریاست

شمع نیست اما به وقتش

باران اشک است

امید است

اما....

به سکوت رنگ میدهد به شعر...

با حرفهایش

لطافت

آری

به دل دل میشود

به غم حادثه ای دوست داشتنی

با چشمانش حرف میرند

با لبانش

شقایق را وادار به شکست می کند

دل است

اما در خلوتش

چشم دوخته است به نوشته هایی

که روزی باید

آینده باشند

آری

موفقیت را می بیند با پشتکار ...

حال من

دلگیری از شب

دلداده به پاییز

حیران از سوز زمستان

حتی

گنبد سبز دوست داشتن را

به نوشتن خلاصه میکنم

تا شاید من هم بگویم

میتوانم

اما دریغ خود نمی دانم کجایم

تنهایی دیوانه میکند مرا

دل خوش کرده ام به تقدیر

تقدیر ؟؟؟

 ؟؟؟؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
میثم دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 11:26 ق.ظ

باز هم ادامه بده کارهات خیلی خوبه.

mosafer دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 06:02 ب.ظ

دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد