شعرى چاپ نشده از فریدون مشیرى

پرچم ظفر

097035.jpg
سه ماه، دست زمستان دراز بود، سه ماه
درخت ها نفشردند دست سردش را

سه ماه پرده ابر
چنان قلمرو خورشید را فرو پوشاند
که آفتاب از شرم
نشان نداد، رخ سرد و رنگ زردش را

زمین یخ ده در زیر تازیانه باد
سه ماه تاب آورد،
صبور ماند و نهاد کرد داغ و دردش را
پرند نیلى هفت آسمان برفت از یاد
که ابرو دود بیندود لاجوردش را

سه ماه، دست زمستان دراز بود، سه ماه
097011.jpg

در آن شبان سیاه
ولى خموش، نهان جوش، سخت کوش، مدام
به تنگناى زمان مى تپید بى آرام
به زیر برف پراکنده در سراسر دشت
کنار برگ فرو خفته روى سبزه زرد
به زیر پنجه غارتگر زمستانى
لطافت نفسش مى وزید پنهانى
بهار بود که بیدار بود و پا در راه.

بهار بود که در انتظار فرصت بود
بهار پیک طراوت، نوید رحمت بود
بهار بود که جان حیات بخشش را
به ذره ذرة اندام خاک مى گسترد
بنفشه مى آورد
جوانه مى پرورد.

هنوز دست بهار
ز آستین به درستى به درنیامده بود
که دست هاى درختان به رقص بَر مى شد!
که رنگ و روى هوا باز و بازتر مى شد
که بوى نرگس، چون بوى عشق، بوى امید
به شهر مى پیچید

دوباره چهره خورشید پرده در مى شد
شکوفه مى تابید
ستاره مى خندید

سه ماه دست زمستان دراز بود، اینک
نگاه کن به طبیعت، به آسمان، به زمین
نگاه کن به ستایشگران فروردین:

نگاه کن به پرستو
که سوى لانه برباد رفته پرزده است

نگاه کن به درختان، به بوته ها، به چمن
جوانه هاى جوانى دوباره سرزده است

به آفتاب نگه کن، شکفته و پیروز
چه نقش هاى درخشان به بام و در زده است
به شور و شادى مردم نگاه کن، نوروز
- شکوهمندترین جشن قوم ایرانى -
دوباره در همه جا پرچم ظفر زده است.
                                                                                                       فریدون مشیری


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد