باید بدانم که هستم

خاک میخواند مـرا هر دم به خویـش

میـرسـنـد از ره که در خـاکـم نـهنـد

اه شــایـد عاشـقـانــم نیمـه شـب

گل به روی گـور غـمنــاکــــم نـهنـد

.................................................


و من امروز به دنبالم

به دنبال بهونه ای برای گریستن

اشک هایم را میخواهم

افسوس که مدتهاست تنهایم گذارده اند

در این دنیای کوچک گم شده ام

هیچ کس مرا پیدا نخواهد کرد

آغوش را میخواهم


گرفتار پنجه های سرنوشت شدم

هیچ کس رهایم نمیکند

من زندانی زندان میخواهم

کیست که مرا در زندان خود جای دهد

و من در اوج آسمانها میگشتم

شاید رهگذری به دیدارم اید

رهگذری نبود.....آوازی نبود

من در اوج هر که را دیدم مشغول بود

مشغول سرودن و من هیچ نشنیدم

به دنبال آغازی هستم

برای شروع یک پایان

پایانی که تا ابد پایانم باشد


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد