آری چنین بود گسترش نقطه عشق و تب و تاب بهاریش ..

من مبهوتم. مبهوت بزرگیش . جلالش . مبهوت سنگینی نگاهش

 و مجنون چشمان سیاهش و چون پیر خسته از روزگار که به

سایه ای رسیده و در طراوتش غرق شده ام و رویای با او بودن

 را تجربه می کنم. 
شیرین است انها که طعمش را چشیده اند

خوب می دانند چه لذتی است نگاه در چشمان معصومانه ای

که با نگاهش امید را به تو هدیه می دهد و صدایش ضربان قلبت
 
را تند تر می کند و دلتنگی هایت سیل اشک هایی از جنس باران
 
را ارزانی ات می دارد....


  
اگر گناه است بگویید که من خرسندم از گناه خویش و تاوان

تمام معصیت دروغین ان را به جان می پذیرم که کفاره گناهانم

چشمان زلال اوست.


  
هزارهزار ترانه مراست ..انگاه که روبه رویت نشسته ام ..

چشمانم در چشمانت و دستانم در ارزوی دستانت ..
 
و مست و بی اختیار چون خلان، به طرب در دل مشغولم

و تو نمی دانی که چگونه و چه حالی دارم ...

انگاه که در کنار من نشسته ای....


  
هستی ام به نفس های گرم توست و مستی ام از عطر تن تو


  
تا همیشه کنارم بمان و سرود محبتت را در گوشم بخوان


  
آن روز که تو در اغوشم نباشی ف خاک در اغوش من است

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ساسان سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:06 ق.ظ http://rosvaei.blogsky.com

خیلی قشنگ بود آفرین خیلی قشنگ یا جالب بود خلاصه ما که به طور مشتی حال کردیم
حوصلم سر می ره می یام یه سری می زنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد