رها بودن هم حس عجیبیه !

اینکه بدونی کسی اونور ِ خط منتظرت نیست

اینکه بدونی زندگی همچنان ادامه داره و از حالا به بعد

باز هم خودتی و خودت

بدونی که از حالا به بعد کسی نیست که سفیدی ها رو بخونه

دیگه کسی نیست که حتی نگاه چشمها رو تعبیر کنه

دیگه کسی نیست که برای بودنش قوانین رو زیر پا بذاری .
.
.
ببین ..

دوست داشتی الان اینجا نبودی ؟ خداییش دوست داشتی ؟

همینه دیگه

درست که فکر کنی ، میبینی که فقط دوست داری

اونجاهایی که دستت خط خورده رو پاک کنی

وگرنه

عاشق اینجایی
 
هی یادت میره که اگه اون خط خوردگی نبود ،

هیچ وقت برای پاک کردنش این همه راه نمی رفتی

اینهمه راههای عجیب و غریب رو تجربه نمی کردی
.
.
.
.
راستی

ساکت که باشی ، آنچه در دلت می گذرد را می شنوی

لازم نیست چیزهای عجیب از دلت بگذرد .

عبور یک دوست هم کافیست تا دلت را شاد کند

با تو ام

با تو ماهی کوچولو

جز تو ، کس دیگری نمی تواند ته دلت را ببیند

مگر اینکه خودت درش را برای دیگری باز کنی
نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:18 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد