شنبه روز بدی بود، روز بی‌حوصله‌گی،

وقت خوبی که می‌شد غزلی تازه بگی؛


ظهر یک‌شنبه‌ی من، جدول نیمه‌تموم،

همه خونه‌هاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛


صفحه‌ی کهنه‌ی یادداشتای من

گف دوشنبه روز میلاد من ئه،

اما شعر تو می‌گه که چشم من

تو نخ ابره که بارون بزنه،

آخ اگه بارون بزنه،

آخ اگه بارون بزنه!




غروب سه‌شنبه خاکستری بود،

همه انگار نوک کوه رفته بوده‌ن

به خودم هی زدم از این‌جا برو!

اما موش خورده شناسنامه‌ی من!




عصر چارشنبه‌ی من!

عصر خوش‌بختی ما!

فصل گندیدن من!

فصل جون‌سختی ما!




روز پنج‌شنبه اومد

مث سقائک پیر،

رو نوک‌اش یه چیکه آب

گف به من بگیر، بگیر!




جمعه حرف تازه‌ئی برام نداشت،

هر چی بود، پیش‌تر از این‌ها گفته‌بود!








نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:46 ب.ظ

من عکس رو سیو کردم!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد