یه اتاق تاریک تاریک بدون هیچ تحرکی روی تخت افتاده

تنها عقربه های ساعت در تحرکند صدایشان توی اتاق می پیچد 

آری همچنان زمان می گذرد و می گذرد

و او همچنان روی تخت زیر پتو به خود پیچیده مثل همیشه  با این تفاوت که

دیگر او به هیچ چیزی فکر نمی کند به هیچ .

خسته شده  از تصور رویاهایش  از فکر کردن درباره هستی و نیستی 

از فکر کردن به معشو قه اش  از کتاب خواندن   از روزمره گی
  .

یک کلام خسته شده از شناور بودن
نظرات 3 + ارسال نظر
قلندر سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:01 ق.ظ http://atb.blogsky.com

سلام دوست عزیز.

نوشته ات واقعا محشر و عالی بود.

دست به قلمتون خیلی خوب است.

اگه وقت داشتین به وبلاگ درپیتیه من هم یه سربزنید !!

گرگ سفید سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:27 ق.ظ http://simi.blogsky.com

سلام
واسه اولین بار مشب وبلاگتونو دیدم. قلم خوبی دارین.
اگه به من سر بزنین و نظر بدین خوشحال می شم.

عسل . پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام خسته نباشید .
یا علی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد