امشب که سقف بی ستاره اطاقم بر سرم سنگینی میکند

 ماندهام که از چه بنویسم از آنهایی که در روز با من بودند و امروز  رفته اند
 
و یا از تو که همیشه حرفهایی مرا می خوانی؟

از چه بنویسم؟  

از آسمانی که همیشه در حال عبور است یا از دلی که سوتو کور است؟

از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟

از خاطراتی که با تو در باران خیس شد؟

یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟

از چه بنویسم از نامه های که هیچو قت بسویت نفرستادم
 
یا از ترانهای که هرگز برایت نخواندم؟

 از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم یا ار بدرودی که هرگز بر زبان نیاوردیم؟

من عاشق بیابانی هستم که هرگز قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم

من دل بسته درختی هستم که فرصت نشد اِسممان را رویش حک کنیم.....

من منتظر پنجرهای هستم که عطر تو را دو باره بمن نشان دهد....

من دیوانه ی ساقه یک پر سیاوشانم که اولین بار در خواب سپید تو رویید....

ای عشق نا گزیر اگر قرار باشد بنویسم

باید در همه ی سطر های دفترم حظور داشته باشی

نفسهای تو می تواند برگ برگ دفترم را از پاییز پاک کند
 
من بی قرار حرفهای که هزاران سال

دیگر در یک بعد از ظهر آفتابی با من خواهی گفت
 
من از اولین روز افرینش چشم به راه نگاه

جذاب توام کی مرا می بینی

خدایا در کلبه محقر درویشان آنچنان چیزیست
 
که در بارگاه ملکوتی تو نیست .....

چون ما چون تویی در بارگاه داریم

و تو چون خودی در بارگاهت نداری .....

 

 

گلدان گلهای ارزویت سوفیا


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد