دیروز بعدازظهر با یکی از بچه ها پشت پنجره ی طبقه ی بالای ساختمون دانشگاه ایستاده بودیم و به جمعیت دانشجوها چشم دوخته بودیم.اکثرشون شادوخندون ایستاده بودند و می خندیدند.توی اون همه آدم هیچ چهره ای به نظرم آشنا نیومد.نمی دونم شاید فلسفه ی آشنا بودن دیگران برای من اینه که به دلم بشینند.واسه ی همینم هست که هنوز انقدر سخت با دیگران ارتباط برقرار می کنم.یعنی نمی دونم چندوقتیه که وقتی فکر
 می کنم می بینم دیگه هیچ اشتیاقی برای قاطی شدن با دیگران ندارم.
**تغییرات اساسی**همه ی اون چیزی که انتظارش رو داشتم اما نه اینجوری.....
حتی خوابش رو هم نمی دیدم که یه روز تبدیل به یه انسان عادی بشم.البته حالاش هم خیلی عادی نیستم!واضحه!
ولی دیگه از اون همه احساسات پرشور و افسارگسیخته خبری نیست.بیشتر از این که ناراحت باشم خوشحالم.
انگار روزهای شکنجه ی من توی زندان وجودم دارند به پایان می رسند.
همین روند اگه ادامه پیدا کنه خدا بخواد سال دیگه همین موقع یه رباط تمام عیارم.

اما خودمونیم اون اصل کاری ها هنوز سر جای خودشون هستن....فهمیدنش هم اصلا سخت نبود....ولی از همه مهمتروبا ارزشتر و امیدوارکننده تر اینه که کم کم دارم یاد
 می گیرم احساساتم رو مخفی کنم.این واقعا یه معجزه است
با شناختی که از خودم داشتم.نمی دونم ولی عوض شدم.اونم شدیدا....هنوز نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت.چون فعلا به ثبات نرسیدم.هنوز همه چیز در نوسان و تزلزله.....اما امیدوارم که دیگه سیر نزولی نکنم.همینجوری خوبه...جدی....کمی خوشرو وبیشتر اخمو....با قلبی که زیر هزاران نقاب پنهان شده...شرمنده این یه قلمو نتونستم کاریش کنم.اصلا با هم در هماهنگی نیستیم.ساز مخالف می زنه.تامیام سر عقلش بیارم شروع می کنه گذشترو جلوی چشمام ردیف کردن.از اون جایی هم که من همش می خوام از خاطراتم فرار کنم این منم که همیشه تسلیم می شم.الانم دستش رو زده زیر چونشو طلبکارانه زل زده به من...با انگشتاش هم ضرب گرفته...
خشک و بی هیچ اعتنایی زمزمه می کنه:بی خود خودتو خسته نکن..منو نمیتونی عوض کنی بچه....
یه روزی دوباره بهت ثابت می کنم که برنده ی واقعی کیه!!!!!!

**خیلی موجود فضولیه....هرکاری می کنم هی خودشو قاطی می کنه!**

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نوای پارس چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:36 ق.ظ

خوش اومدی خانومی.......این همون برق نگاهیه که میگفتم بههت.....
باز امدی..باز امدی..با روی خندان امدی...چون ماه تابان امدی.. در کشور جان امدی.....تا بعدنااااا...هوارتااااا...

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:36 ق.ظ

سفرکرده چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:55 ق.ظ http://www.safarkarde.blogsky.com

سلام
خوبه !
خوش آمدی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد