وقتی به دنیا آمدم

 
وقتی به دنیا آمدم آنقدر جا خوردم
 
 که تا دو سال قدرت حرف زدن نداشتم!
 

یه فرشته!

 
مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی
 
 گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه میرفت.مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:این
 
 مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد:می خواهم با این مشعل بهشت را آتش
 
 بزنم و با این سطل آب،آتش های جهنم را خاموش کنم.آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدارا
 
 دوست دارد!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
دیوونه خودتی یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:24 ق.ظ http://divoonekhodeti.blogsky.com

من و فراموش نکنی
دوست دارم دیوونه
دوست دارم دیوونه
دوست دارم دیوونه

سانای یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:32 ب.ظ http://www.sanay.blogfa.com

سلام
باور کن خیلی عالی بود من که از صفحه اول جا خوردم آفرین
به منم سر بزن.
یا علی...

یکی بود یکی نبود!!! دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:33 ق.ظ

سلام بانو جان چه خبر چه وب قشنگی شد یه تکون اساسی بهش دادی ;) ما رو بی خبر نزار.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد