ای قوم اگر سنگ ببندم شکمم را

 

ای قوم اگر سنگ ببندم شکمم را

حاشا که به نانی بفروشم قلمم را

با مردم آینده بگویید ، بسازند

از تیغه شمشیر، ضریح حرمم را

با من سخن از مرگ نگویید، که دیدم

صد سال جلوتر ز وجودم، عدمم را

 

 
 

دلم گرفت


دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون


تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه


ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم


من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم

امشب از اون شبهاست که من، دوباره دیوونه بشم


تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم


امشب از اون شبهاست که من، دلم می خواد داد بزنم

تو شهر این غریبه ها دردم رو فریاد بزنم

از این همه دربه دری تو قلب من قیامته


چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته


از این همه در به دری به لب رسیده جون من


به داد من نمیرسه خدای آسمون من

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد