حوالی
گرگ ومیش هوا بود
که خوابم هراسان شد
..سرت بر شانه غریبانه ای
شانه های من که شکست
حالا نوبت کدام شانه است
نفرین بر چشمانت
کاش فقط خواب بود
نگاهی بکن ببین
نشکسته ام هنوز
پنداشتی مرا بیم رفتن توست؟
خود را چه پنداشتی ؟
نه تفاله ای هستی که به نفرینی نمی ارزی
و من خواستن تو را چنان نخواستم
که ترا و آرزوهایم را یکجا دفن می کنم
و چشم ترا چنان می بندم
که حتی به میهمانی خوابهایم
دعوتت نخواهم کرد
سلام
عالی بود متشکرم موفق باشی
زیبا بود
امید وارم همیشه موفق و پیروز باشی.
میری و یهو میای و این قدر مینویسی که آدم نمیدونه کدومش رو بخونه! :)
نفرت جز سیاهیِ دل چیزی نداره ...
عوض شدی!
دیگه از اون نوشتههای نامریی نداری. همه چیز واضح شدن انگار!
شاید هم چیزای دیگه محو و نامریی شدن! :)