حوالی

حوالی
گرگ ومیش هوا بود
که خوابم هراسان شد
..سرت بر شانه غریبانه ای
شانه های من که شکست
حالا نوبت کدام شانه است
نفرین بر چشمانت
کاش فقط خواب بود
نگاهی بکن ببین
نشکسته ام هنوز
پنداشتی مرا بیم رفتن توست؟
خود را چه پنداشتی ؟
نه تفاله ای هستی که به نفرینی نمی ارزی
و من خواستن تو را چنان نخواستم
که ترا و آرزوهایم را یکجا دفن می کنم
و چشم ترا چنان می بندم
که حتی به میهمانی خوابهایم
دعوتت نخواهم کرد
نظرات 5 + ارسال نظر
باسلام خدمت شما چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:54 ب.ظ

نوپا چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.taheri.blogsky.com

سلام
عالی بود متشکرم موفق باشی

میثم چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:21 ب.ظ

زیبا بود
امید وارم همیشه موفق و پیروز باشی.

خونه چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:03 ب.ظ

میری و یهو میای و این قدر می‌نویسی که آدم نمیدونه کدومش رو بخونه! :)
نفرت جز سیاهیِ دل چیزی نداره ...

خونه چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:06 ب.ظ http://khuneh.blogsky.com/

عوض شدی!
دیگه از اون نوشته‌های نامریی نداری. همه چیز واضح شدن انگار!
شاید هم چیزای دیگه محو و نامریی شدن! :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد