نیمه شب بود و غمی تازه نفس

نیمه شب بود و غمی تازه نفس
ره خوابم زد و ماندم بیدار

ریخت از پرتو لرزاننده شمع
سایة دسته گلی بر دیوار

همه گل بود، ولی روح نداشت!
سایه ای مضطرب و لرزان بود

چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گوئیا مرده سرگردان بود!

شمع خاموش شد از تندی باد
اثر از سایه به دیوار نماند

کس نپرسید: کجا رفت؟ که بود؟
که دمی چند در اینجا گذراند!

این منم خسته در این کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست...

من اگر سایة خویشم، یارب!
روح آوارة من کیست؟ کجاست؟!...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد