من از تو آرامشی می خواستم
تا جسم و جانم را تسکین دهد
و روانم را برای کار و تلاش و
حرکت وپویایی آماده نماید
اما چه بگویم و چگونه بنویسم
در تو یافتم در لحظه های با تو بودن
به آن آرامش شیرین زندگی رسیدم
حضور تو مرا رام و آرام کرد
و من در مقابل تو نشستم
و مات ومبهوت تو شدم
نمی دانی چه احساسی
در آن لحظات داشتم
چه پروازی چه معراجی چه صعودی
تو مرا می فهمی تو خطاهای مرا نادیده می گیری
تو نقاط ضعف مرا به رویم نمی آوری
تو مرا تضعیف نمی کنی
چقدر تو بزرگی و چقدر من مبهوت تو
گاهی اوقات که تو گرفتاری
و نمی توانی مرا بپذیری چه بر من که نمی گذرد
چه اظطرابها و نگرانی ها دغدغه ها و انتظارها
که دنیایم را متلاطم نمی کند
و رشته زندگی را از دستم نمی گسلد
شب از نیمه گذشته است
حتما تو در خواب نازی و من فردا مسافرم
کاش در این سفر مرا همراهی می کردی
چه عشقولی
بازم مثل همیشه زیبا
آفرین و خسته نباشید
سلام مهربون!
با تمام وجودم ارزو میکنم واقعا این دردها رو نکشیده باشی... دردهای اظطراب و انتظار ...
یاحق!