به زمین می زنی و می شکنی
عاقبت شیشهء امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی آتش جاویدی را
دیدمت وای چه دیداری
این چه دیدار دل آزاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری بود
دیدمت وای چه دیداری
نه نگاهی نه لب پرنوشی
نه شرار نفس پر هوسی
نه فشار بدن و آغوشی
این چه عشقی است که در دل دارم؟
من از این عشق چه حاصل دارم؟
می گریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم
باز لب های عطش کرده من
عشق سوزان تو را می جوید
می تپد قلبم با هر تپشی
قصهء عشق تو را می گوید
بخت اگر از تو جدایم کرد
می گشایم گره از بخت چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا سرا پردهء خاک
خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی ای َمرد
شعر من شعلهء احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای َمرد!!!!
???????????
حالا که لمس دستان ات
فاصله دارم
از رنگ چشمان ات
می فهمم
که هنوز بچه ام
هنوز بی بهانه بارانیم
سلام دوست خوبم
ممنونم که به من سر زدی
موفق باشی بدرود.