ماندن یا نماندن :
روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند.
کسی نه شاخه گلی می آورد
نه برایش می خندیدند و نه می گریستند .
وقتی رفت
همه آمدند ، برایش دسته گل آوردند
سیاه پوشیدند و برای رفتنش گریستند .
شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود .
از این تنهاتر و غریب ترم میشه......؟؟؟!!!
سلام
خوبی؟
کمکی از من بر می یاد؟
دعام کن.
آره ؛ من
من همان اشک آسمانم
نقش دردی به دیوار زمانم
بی سرانجام و بی نام و نشانم
چون غباری به جا از کاروانم
من ؛
همان غریبه آشنایم .