منتظرم باید به جاده ی زندگی باشه....؟؟؟

این روزا که میگذرد احساس می کنم
 
یکی از جاده های پر و پیچ و خم و مه آلود
 
زندگی منو به سوی خود می خواند.....
 
برای پیدا کردنش همه جا را می گردم
 
از هر پنجره بازی به امید اینکه اورا ببینم
 
سرک می کشم ولی نیست......
 
روزها منتظر یه قاصدک تا خبری برایم بیاورد
 
ولی قاصدکها هم نشانی من را گم کرده اند......
 
شبها آسمان را نگاه می کنم تا شاید بتوانم نشونیشو
 
از ستاره ها بگیرم ولی ستاره ها هم یادشون
 
رفته نیم نگاهی به زمین بندازن تا نگاه یه منتظر
 
را ببینند.....

 
تنهایی رو بیشتر از همیشه احساس می کنم .
 
خسته تر و دلتنگ تر از همیشه به دنبال پناهگاه امن و
 
مطمئن خود می گردم تا با رسیدن بهش کمی
 
آرامش بگیرم ولی مثل اینکه مهربونی که اون بالاست
 
 
مهربون عالم اگر تو اینطور میخوای باشه
 
من که حرفی ندارم همه ی دلتنگیها و بی کسی ها
 
برای من ولی ازت میخوام اونی که دوست ندارم
 
هیچ وقت غمشو ببینم بخنده و شاد باشه.
 
اونو تنهاش نذار و همیشه باهاش باش .
 
فقط ای کاش بهم می گفتی تا کی چشمهای
 
 
نظرات 2 + ارسال نظر
دوست قدیم جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:41 ق.ظ

سلام ...ناز تو بخرم

رمیلیا جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 07:12 ب.ظ http://arxanet.blogsky.com

سلام از اینکه به وبلاگم سری زدی یک دنیا و نصفی ممنون و مرسی از نوشته ات هم یه دنیا و نصفی دیگه ممنون و درمرسی در ضمن وبلاگت هم دیدم بازم بهت سر می زنم در ضمن در زمینه طراحی صفحات وب هم اگه کمک خواستی هستم البته ندانستم منظورت از نوشته ات چیه این هم حتما برام بنویس هر چند جمله زیبایی بود امیدوارم رفقای فابریکی واسه هم باشیم
با کلی تیکه پارچه کردن تعارف رمیلیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد