به یاد کدامین خاطره اینگونه دست و پا می زنم و به عشق کدامین یاد اینگونه لبریز از اشکم ؟
گذشته را به یاد دارم ... کودکی ام را ... نو جوانی ام را .
اینک جوانم . با شوق جوانی . با عشق جوانی .
امروز در شور لحظه لحظه های جوانی ام بهار را با تمام وجود می پیمایم .
آری بهار آمد با تمام رنگها و چهره هایش .
چهره هایی که همیشه مرا می ترساند .
بهار هزار رنگ هر سال صورتی متفاوت از سال پیش دارد .
گاهی زیبا گاهی زشت
گاهی سیاه و گاهی سفید
گاهی روشن و گاهی خاموش ...
سال گذشته برایم رنگی از دیوانگی داشت .
امسال بهار برای من با رنگی از زهد آمد.
سالها خواهند گذشت و بهار همچنان با من بازی خواهد کرد.
بازی که گاهی چنان رعب آور است که خدا را فراموش می کنم .