روزی به شهری سفر خواهم کرد

 

 
روزی به شهری سفر خواهم کرد
 
که دلم هرگز نگیرد ...
 
خسته از این رنگهای سفید وسیاه ...
 
 از این پیچش و التهاب واژه ها و مبهوت
 
از این سکون لحظه ها دایره وار به گرد خویش چرخیده ام
 
و پیوسته از خود می پرسم
 
 آیا دنیا همینقدر کوچک است ؟
 
همانند مورچه ای که درون یک قطره آب زندانی شده است ...
 
 شاید روزی بشود از این قطره آب خود را رها کنم
 
و به شهری بزرگتر که دریاچه اش یک قطره آب نباشد سفرکنم...
 
 به شهری کوچ خواهم کرد
 
 که دریای ذهن من اسیر قطره خرده فکری سراب گونه نشود ...
 
 من از آدمیان خسته و به آدمیان مشتاقم ...
 
 من ذهن خویش را تکانده ام
 
 از همه مشاقیها و از همه اسارتها و نفرتها و خستگیها ..
 
 اکنون که با سربلندی به این احساس نائل آمدم
 
می خواهم راه خویش گیرم و به شهری سفر کنم
 
که خدا آنجا فانوسی برایم روشن گذاشته است ...
 
 
 
نظرات 2 + ارسال نظر
بهداد دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:40 ب.ظ

سلام
وبلاگ قشنگی دارید باز هم ادامه بدید

محمد دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:49 ب.ظ http://www.daryche.blogsky.com

بازم منم نا امید نشو حتی به خاطر همین دو نف زنده باشی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد