به بلبلی عاشق گفتم ....

به بلبلی عاشق گفتم ....
 

تا به حال از گلی پژمرده سراغی گرفته ای ...؟

 

با بوته ای سرما زده همنشینی کرده ای....؟

 

به عیادت گل حسرت رفته ای .....؟

 

بوسه ای بر گلبرگهای گل انتظار نشانده ای ....؟

 

تا به حال در گورستان پائیز

 

بوته لرزانی را در آغوش گرفته ای…….. ؟

 

قلبت را بر خارش فشرده ایی ......؟

 

 با خون گرمت آبیاریش کرده ای......؟

 

و با گرمای وجودت معشوق را به گل نشانده ای....!!!!؟؟؟؟

 

تو هم مثل ما انسانها هزار رنگی و عاشق رنگ ...
 
 
کنار گلی خوشرنگ می نشینم..
 
 
 آواز ریا سر میدهی گل دلداده را رها میکنی ....
 
 
 می پژمرانی .....
 
 
تمامی عمر کوتاهش را به انتظارت می نشانی ...
 
 
و هوسبازانه به خلوت گلی دیگر می گریزی.......... !!!!!
نظرات 3 + ارسال نظر
شیدا چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:22 ق.ظ http://shoride.blogsky.com

سلام
وبلاگت فوق العاده ست
خوشحال می شم به منم سر بزنی
موفق باشی


تا بعد

محمد چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:02 ق.ظ http://www.daryche.blogsky.com

سلام خیلی خوشحال شدم از اینکه از تصمیمت صرفنظر کردی به منم سر بزن کمک کن نظر بده باور کن خیلی خوشحال میشم
در ژناه حق

م ت چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.sorkhbidag.blogsky.com/

سلام.
همسفری" با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت" که همراهیتان کند، متفاوت از دیگران نیست. بسیاری از ماها درحوزه خصایل و مهارت های انسانی با هم شبیهیم اما همراه نیستیم و این بدلیل آنست که همراهی دو یا چند انسان انگیزه های فراتر از فرهیختگی، خرد و اندیشه میخواهد و آن عالم (دل) است. شما آیا بدل ایمان ندارید که بر نشمردید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد