در پایان...

دیگر نمی خواهم صدای ملامت
 
رااز حنجره ی شقایق های وحشی بشنوم

من تو را می خواهم.
 
من دست سبز تو را
 
برای شکوفایی گل های وجودم می خواهم

بیا که اشکهایم بهانه ی تو را می گیرند

بیا که پریان احساسم پرواز را فراموش کرده اند

بیا که حوریان اشکهایم قسم خورده اند
 
 که راه قدم هایت را نمناک سازند

گفتم دوستت دارم و دوستت دارم و دوستت دارم
 
و اشک از چشمانم سرازیر شد

 و باز  چیزی نگفتی
 
 و به جای سکوت
 
 این بار تو نیز مانند من اشک ریختی...
 
و در پایان:
 
«بردن اسم تو ازیاد کاریه که خیلی سخته
 
دل تو نقش یه قلبه که تو اغوش درخته»
نظرات 6 + ارسال نظر
لاستیک زاپاس دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:54 ب.ظ

سلام .
من اومدم بازم خوب ببینم این همه مطلا باز کجا میاری هر رزو می زاری اینجا بابا تو یا خیلی بیکاری یا خیلی حوسله داری ولی دمت گرم نوشتی هرچه دلت می خواد باشد که این طور باشد .... چی گفتم .........خدا حافظ همه است

غریبه آشنا دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:36 ب.ظ http://apotheosc.blogsky.com

سلام
نمیدونم چرا دلم واسه این وب تنگ میشه
خوب اینم مشکله ما بچه هاست ؛ زود دلتنگ میشیم
نمیدونم چرا / اما احترام خاصی واست قائلم
اما چرا نمیدونم .
شاید / بی خیال / ولش
اصلا چی گفتم
یاد آن روز که به یادت ................... جای خالی و پر کن
سرت و درد آوردم / ببخشید آخه دله این بچه گرفته
یا علی

دوست گلم فدای دلت بشم که اینقدر نگیره ... کاش می تونستم کاری کنم دل هیچ کس هیچ وقت نگیره ...اما من حتی قادر نیستم دل تنگی خودمو .........
وای چقدر حرف دارم ................

سبحان دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:22 ب.ظ http://atishplayer.blogsky.com

وبلاگ عاشقانه ای داری واقعا قشنگه امیدوارم از تنهایی در بیای

پرنس سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:20 ق.ظ http://princee.blogsky.com

سلام

خیلی نامردی

حالا نمی خوای میل بدی حداقل یه سری که می تونی بزنی حااااااا

باهات قهرم اصلا

دوست گلم ...

آشتی آشتی .... چشم ....

حالا بزن قدش ... زود باش دیگه .... اره خندیدی .... دیدی آشتی کردی

فدای دوست گلم بشم هیچ وقت با کسی که هیچ کس و نداره قهر نکن

اگه تو هم به من سر نزنی که وبلاگ من تار عنکبوت می بنده

خوشحالم که حداقل کسی هست باید با هم قهر کنه
ممنونت هستم و
همیشه منتظر حضور سبزت پرنس مهربان

mir سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:03 ب.ظ http://mir1.persianblog.com

او رفت ....ریتا را میگویم .....من ماندم ..با تمام درد .. (شادمانی بود و من بودم .تو بودی عشق بود .......عشق و شادی با تو رفت و غم مرا تنها گرفت )

لاستیک زاپاس سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:00 ب.ظ

سلام
خوب میبینم که هنوز به روز نکردی فقط از روی عادت دتا جا خالی گذاشتی میشه بگی این جا خالیا چیه.
راستی اینا نوشته های خودته یا ...... .
در ضمن منم به لیست مهمونات اضافه کن البته من زیاد میام اینجا ...دیگه گفته باشم.
خدا حافظ همه است.

خوش اومدی قدمت رو چشم دوست گلم

امیدوارم لایق این همه خوبی و محبت شما باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد