باید می دانستم

باید می دانستم

باید می دانستم

 

که مادرم کلید یخچال را کجا می گذارد

 

اما نمی دانستم

 

 

 

باید می دانستم

 

که پدرم قرص ها یش را کجا می گذارد

 

اما نمی دانستم

 

 

 

باید می دانستم

 

که وقتی خواهرم  گم شد

 

او را کجا پیدا کنم

 

اما نمی دانستم

 

 

 

باید می دانستم

 

که قلبم را کجا ، به چه کسی ببخشم؟

 

اما نمی دانستم...

 

برای همین ، در ِ یخچال خانه ما همیشه بسته ماند

 

من بزرگ شدم

 

پدرم قرص هایش را پیدا نکرد و مرد...

 

خواهرم دیگر پیدا نشد

 

و من هرگز

 

هرگز

 

عاشق نشدم...

 

 

 

                            برگزیده از کتاب 25 دقیقه مهلت!

                                       شل سیلوراستاین

                                    ترجمه : چیستا یثربی

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ق.ظ http://www.rezahosseini.blogsky.com

سلام
من هم مسافری هستم که به دنبال همراهی می گردم که همسفرم شود. به گونه ای که از دیگران متفاوت باشد.

و امیدوارم کسی را پیدا نمایم.

ازسایت زیبایت خوشم آمد .

اگر خواستی من حاظرم همسفر راهت باشم.

از اینکه با شما آشنا شدم خوشحالم.

به امید دیدار موفق باشی

رضا چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:38 ق.ظ http://dosteman.blogsky.com

سلام
وب قشنگی داری
بنام حضرت دوست که هرچه داریم از آن اوست زندگی زندگی زیباست نه به زیبایی حقیقت حقیقت تلخ است نه به تلخی جدایی جدایی سخت است نه به سختی تنهایی** پرسید به خاطر کی زنده هستی ...؟ با اینکه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم "به خاطر تو " بهش گفتم به خاطر هیچ کس ....! پرسید : پس به خاطر چه زنده هستی ...؟ با اینکه دلم فریاد می زد "به خاطر تو " با یک بغض غمگین .... ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی ؟ در حالی که اشک در چیشمانش جمع شده بود گفت به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است********
راستی وبلاگتو لینک کردم
*****یا علی******

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد