فرشته زمینی

 
سوار بر تاکسی و همسفرراهی کوتاه باچهارمسافر...
 
ترافیک،ترافیک ،ترافیک
 
ترانه ها یکی پس از دیگری بگوش می رسیدن...
 
اونم از لطف ترافیک ...
 
سرگرمی تو شده بازی با این دل غمگین...
 
اصلا یادت نمی آد...
 
پسری بیس تیا بیست یک ساله سر شو تکیه به پنجره داده بود
 
واشک آرام آرام از گوشه چشمانش سرازیر می شد
 
دوباره دل هوای با تو بودن کرده،نگو این دل دوری عشق تو رو باور کرده
 
دل من خسته از این دست به دعا هابردن...
 
صدای هق هق پسربلند شداما بیشتر شبیه بغض خفه شده می موند
 
کاش کاش...
 
این صدای پسر بود که غرق ای کاش ها شده بود
 
میمیرم برات نمی دونستی میمیرم بی تو بی چشات...
 
جالب اینه که یهو وسط این ترانه های غمگین آهنگ شادی پخش داشت میشد
 
که رو به دوستم کردم نه به این آهنگ ها ونه به این ،که یهو راننده ترانه رو به جلو برد
 
 یکی  از مسافر ها دستش و رو شونه پسرگذاشت
 
اقا طوری شده...
 
همینطور اشک هابرصورت پسرمی غلتیدن
 
گفت چه خوب می شد آدم دچار فراموشی می شد
 
 
اونوقت تمام خاطرات بدش از یادش می رفت
 
دوباره زندگی جدید...
 
با افکار جدید...
 
نگاه حزن آلودی بهش کردم
 
وقتی رفتی باز هوا بد شد
 
روزگارازبدی بدتر شد
 
انگار ترانه هاهمه دست به دست هم داده بودن پسرخاطراتش رو بیاد بیار
 
ترانه نفرین محسن یگانه بگوش می رسید
 
اهای رفیق نیمه راه آی که تو تنهایی میری
 
فقط یک نفرین می کنم الهی تو اوج غربت بمیری
 
پسر گفت یعنی میشه یک روز دارویی به نام فراموشی کشف بشه
 
سرمو آروم پایین آوردم....
 
حرفی نمی تونستم بزنم
 
صدای پسرومی شنیدم
 
آقا همین کنار ها پیاده می شم
 
من کماکان در فکر داروی فراموشی
 
یعنی واقعا میشه یک روز...
 

  فرشته زمینی

خیلی زیبا بود.

زیبایی اش در همان لحظه اول تمام وجودم را تسخیر کرد.


آنقدر زیبا بود که دلم نمی خواست حتی لحظه ای چشم از چشمانش بردارم.


چشم هایش آیینه زندگی بود.سرشار از صداقت و یکرنگی.


احساس می کردم که او لیاقت به دست آوردن همه چیز را دارد.


احساس می کردم تمام کائنات فقط به خاطر او در گردش و تکاپو هستند.


اگر به خودش ایمان پیدا می کرد می توانست حتی کوه ها را جابه جا کند.


در مقابل ایمان و اراده او همه کاری شدنی بود.


ارزش او بیش از این بود که لحظه هایش را با ناراحتی های عادی روزمره ام


غم انگیز کنم.روح یگانه و خلاق و بی انتهای او در قالب جسمی دوست داشتنی


در این دنیا نمایان شده بود.


و این فرشته زمینی تمام وجودم را از عشق خود لبریز کرد.


به نظر من او ارزشمندترین کسی است که هرروز در آیینه نصب شده به اتاقم


می بینم.آخر من عاشق کسی هستم که هر موقع در آیینه نگاه می کنم با چشم هایش


به من سلام می کند.دوستت دارم ای فرشته زمینی.
 

در زندگی درنگ کن و بیاندیش،قبل از هر عکس العملی فکر کن،صبور باش


ببخش و فراموش کن،بگذار و بگذر.از یک نفر گرفته تا هزاران نفر،همه را


دوست بدار.مادر ترازا می گوید اگر مدام در مورد مردم قضاوت کنی،


دیگر برایت وقتی باقی نمی ماند تا آنها را دوست بداری.
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد