عشق، یک حماقت شجاعانه است!

چوبه های دار را همیشه ،

محکمترازمعبدهای رازآلود میسازند .

 تا یادمان باشد که فرصت ها همیشه به آدمی روی نمی کنند

.و رفتن ، همیشه نزدیک است.

 نزدیکتر ازمن به تو،

 وقتی میخواهم تو را مهمان واژه های دوستانه ام کنم.

 فرصتها همیشگی نیستند.

نمی شود کسی را از خود رنجاند،

آنگاه بعد ها که پشیمانی به ما روی آورد ،

انتظارداشته باشیم درمزرعه دلی که شکسته ایم

 شکوفه های گیلاس زندگی رادر تابلوی بهاربه تماشا بنشینیم.

 می خوام بگم دوست دارم

اما چشام بارونیه

سهم نداشتنت برام

سیاهیه ، ویرونیه

دلم میخواد شبای غم

کنارچشمات بشینم

از آسمون آرزو

گلای عشق و بچینم

دلم میخواد پنجره رو

تا سقف رویا وا کنم

هی تو چشای ناز تو

نگا ، نگا ، نگا کنم

تنگی دلتنگی ها مو

یکی یکی برات بگم

تو سختی های زندگی

خودم هواخواهت بشم

می خوام بگم دوست دارم

اما چشام بارونیه

قسمت این نبود نات

سیاهیه، ویرونیه

درهای دوستی هر صد هزارسال یکبار بروی آدمیان گشوده می شوند.

 وهرروز،

 شاید همان روز صد هزارسال بعد باشد.

 نباید فرصتها را حتی به همین چند لحظه دیگر واگذارکرد.

 لذت هرچیزی مال همان لحظه است.

 حسرتها خزان می کنند ما را.

 تخم تردید اگردرزمین دوستی هامان جان بگیرند، جانمان را می گیرند.

 و جا را برای زندگی تنگ می کنند.

 آفتاب نگاهت

روشنای کهکشان تنهایی من است

شک ،

در من پایان می گیرد

آنگاه که لبخند می زنی به رویم

امید،

در من جان می دمد

آنگاه که

گوشی صبورمی شوی

برای گفته ها و ناگفته هایم

همپای دردها و

دریغ هایم می شوی

تا مباد از خود واپس بمانم

همتای من اگر تو

تا ابد

چله نشین شادی های

بی پایان خواهم بود

با تو

به هر چه آفتاب اقتدا می کنم

این همه نجابت

دریغ است که

در حصار حسادت من اسیر بماند

تابنده باش

آنچنانکه که بوده و هستی

نه برای من

برای همه کسانی که

برای رسیدن به امیدهاشان

به آفتابی چون تو نیاز دارند ؛

صادق و صمیمی و پاک

هیچ کسی دوبارعاشق نمی شود.

 عشق تنها یکبار برآدمی نزول می کند.

 و دریافتن آن لحظه تاریخی است که مارا به پلهای سعادت نزدیک می گرداند.

 وگرنه آدمی، بی عشق تکرارحادثه ای خسته کننده است.

نمایشی بی مفهوم است ،

 که حتی نمی شود با آن، اوقات فراغتمان را پر کنیم.

 گاهی شبا فکر می کنم

چرا ازم دل بریدی

چی شد که بی خبریه روز

از دل من پر کشیدی

گاهی شبا که نیستی تو

چشامو بارون می گیره

وقتی که نیستی پیش من

طفلکی این دل می میره .....

تو آسمون زندگی م

آبی بی نهایتی

برای عاشق شدنم

بهانه ی یه فرصتی ....

گاهی شبا فکر می کنم

میشه که مال من باشی

برای پرکشیدنام

میشه که بال من باشی

گاهی شبا که نیستی تو

چشامو بارون می گیره

کاش بدونی که این دلم

از غم دوریت می میره

عشق وسیله ای برای خوب زندگی کردن نیست.

بلکه خوب زندگی کردن است.

 خوش بودن درزندگی دلیل خوب زندگی کردن نیست.

 کشتی عشق اگرچه در دریای اندوه شناور است .

 اما این دریا از جنس آبهای مجهول و عمیق نیست.

 از جنس مهربانی ابر است برای زمین خشک.

 عشق ، بیابانی با مارهای گزنده و خزنده های ترسناک نیست.

 آبی است واقعی ،درسراب گمراهی آدمی،

 درصحرای بی آبادی نمی دانم ها.

وعشق، یک حماقت شجاعانه است!.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد