عجب ۰۰۰

مغزم کار نمی کند.

انگار کرکره اش را کشیده پایین و

رو یش نوشته : تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد.

 و من همیشه بی خبر هم نمی دانم که

این اطلاع قرار است کی از راه برسد.


     از حوصله ام نپرسید که که آن هم کار و کاسبی را تعطیل کرده

 و رفته به شهرش.

 اینجانب بی مغز را بگویید که حتی نمی دانم 

 شهر حوصله ام در کجای این دنیا ی بی سر و ته اما کوچک قرار دارد.


      حالا من هم بی مغز و بی حوصله سر کوچه زندگی ام نشسته ام

 و انتظار می کشم و تند تند هسته های تلخ زمان را می خورم.


     هر از گاهی مغز یا حوصله ام را از دور می بینم که

 می خواهند بر گردند سر جای اولشان

 اما وقتی به من و کوچه زندگی من

 و آدم هایی که تو کوچه من رفت وآمد دارند ،

 نگاه می کنند : راهشان را کج می کنند و بر می گردند .


     من هم هر چی صداشون می زنم و

دنبالشون می کنم اهمیتی نمی دهند و خیلی سریع دور می شوند


     خیلی وقت می شود که احساس می کنم

یک جای  این انتظار ایراد دارد و

 من باید کاری کنم اما خوب خودتان که بهتر می دانید

 کجاست مغز یا حوصله ای که کارها را درست کند...

نظرات 1 + ارسال نظر
حمید پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:12 ب.ظ http://narvaan.blogsky.com

سلام وخسته نباشید.
راستش این وبلاگتون حسابی انسان را می بره به رویا
رویایی قشنگی که آدم کمتر حتی تو خواب هم می بینه
امیدوارم همیشه قبل و بعد ا ز ازدواج این وبلاگتون را به روز نگه دارید.
وبلاگتون نشانگر یک دختر با احساسه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد