سکوت می کنم ۰۰۰

شادی 

سکوت می کنم..

 

 سکوت می کنم و از خویش به خویش میرسم...

سکوت می کنم ...

 سکوت می کنم و خود می دانم من زاده ی سکوتی وهم انگیزم...

 سکوت می کنم ...

سکوت می کنم و می دانم چشمهایم همیشه به راه خواهد ماند...

 سکوت می کنم ...

 سکوت می کنم و می دانم پاییز در بهار

افسانه ای از مرگ عشق خواهد راند...

 بها رها همه رفتند و درختان همه مردند

 و دیدگان همه سیراب گشتند از اشک مهتاب ...

 سکوت می کنم ودر بستر خاک به سوگ دل می نشینم...

دلم اشاره می کند به آنسوی پرچینهای شکسته  از انتظار...

 وبه خواب می رود و در خواب ، شهر سکوت را قدم میزند.

سکوت می کنم ، عمر رفته ام را بدرقه می کنم ،

 کلاه از سر بر می دارم واندیشناک،

 ظلماتِ فردا را سلام می گویم...

اکنون ایستاده ام ...

 سکوت می کنم و در سکوت فریاد می زنم ...

 من سکوتم را در گلو فریاد می کنم...

 سکوت می کنم...

 اشاره می کنم  به چشمانم در آیینه ی زنگار گرفته ی

 غم وسکوتِ چشمانم را انکار می کنم .

 من سکوتم را در گلو فریاد می کنم...

 

nima

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد