عشق با دیدن اغاز نمیشود با فهمیدن آغاز می شود ۰۰۰

                                           ای بهترین !                                         

 باید کوله بار رفتن را هرلحظه، آماده بردرنهاد.

که عشق، سفراست .

از من . از تو ، به ما.

عشق سهمی است که من می تواند از تنه ما برگیرد،

بی آنکه ازما بکاهد.

و کاستن،درعشق نیست.

عشق ،

 افزودن است .

 به طاقتها.

 به نداشته ها.

به تکیه ها و تکیه گاهها.

محکم شدن است.

شجاعتی است دربرابرسپاه جنگجوی حیله .

 و عشق ،

 آرامش است، در طوفان بی رحمی های دوستانه .

عشق آخرین فرصت برای همیشه زنده ماندن است.

وردی است که درهای بسته نفهمیدن ها را می گشاید.    

                دریغ را باید درعبور، برزمین نهاد و سواربراسب چموش دوستی شد.

 وزندگی چیزی نیست جزگذشت.

 تا من، آسیب نبیند. تا تو....  .

 گذشت ، دقیقا خود سکوت است.

اعتراضی برای افزون کردن سهمی بر زندگی خویشتن نیست.

   و من بعد از تو چوبه دار خویش را نه از چوب ،

 که از اشکهایم بنا کرده ام.

 که دیری است پشت کوههای عظیم البرز را نیز به لرزه درآورده است.

 واشک  نماد همه حرفهای نگفته است ،

که به زبان عشق جاری می شود.

و تویی ،

آنکه این قطره های معصوم زیر قدمهایش خودکشی می کنند.

 اشک ، خون بغض است که از دارچشم برزمین حسرت می افتد.

 با این همه درد،

 تویی آنکه هر روز میخواهم برایت آتشکده ای برالبرزکوه بنا می کنم ،

تا آتشکده های خدایان ازآتش

 عشق تو،

 خاکستر حسرتی بیش نباشند .

 در تو

چیزی هست

که دیدن یا ندیدنت

تورا از من نمی کاهد

هرگاه شعله می گیری

از بیرون تا درونم

ازمی دانم تا نمی دانم هایم را

زیر و زبر می کنی

عجیب تر آنکه

هرگزدرمن غروب نکرده ای

چه شامگاهان، چه روزهای ابری

در من باریده ای

بیش از آنچه آسمان بر زمین

در من ریشه داری

از چشم تا دل

خورشید را می دانم

که آتش است

تو را نه

او هر روز غروب می کند

وتو هر لحظه در من می زایی

هزار خورشید بی غروب را

هزار بار لذت اولین بار عاشق شدن را

در تو

چیزی هست که نمی دانم

در من

چیزی هست که می دانم

امید دوباره دیدنت

تو درمن بلندترین و سوزاننده ترین شعله های دوستی را روشن میداری.

آنچنانکه خدایان دیرسال نیزبرتو حسادت می ورزند.

که شعله های تو بالا می برد، نه آنکه بر زمین بکوباند.

معراج عظیم من ،

 دیدار دوباره توست.

مشتاقان را جز آوردن نام تو،

افتخاری بیش نصیب نخواهد شد.

 که دیدارت، سزاوارعشقهای پاک است.

 و دوستی، همین گفتن ها نیست.

 شنیدن،

 شناختن ،

 فهمیدن ؛

 و آنگاه دوست داشتن.

 این است تمام ماجرای عشق.

 و دیدن هیچ است. و دیدن ، عشق نیست.

 عشق با دیدن آغاز نمی شود، با فهمیدن آغاز می شود.   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد