بیا و تو آسمان من باش گل یخ من ...

نازنین نمیدانی در سنگینی این سکوت چه می کنم

دقیقه ها بی تو بر سال ها بر من می روند

نمی دانی لبریز خواستن تو هستم

می ترسم که دمی کشم ولی باز دممش نباشد و همچنان تو را دور باشم

می ترسم که روح من بی صدای بی صدا در خود بمیرد و در آغوش نگرفته باشمت.

می ترسم که روزی تو را بخوانم و تو بر لبان دیگری باشی

می ترسم تو را در آغوش گیرم و من در تو بشکنم

چه ماندنی و چه رفتنی باز هم دوستت دارم

 

نگذار همچون چشمی که بی باران باشد باشم

نگذار همچون بارانی که بی ابر باشد باشم

نگذار همچون ابری که بی آسمان باشد باشم

نگذار همچون آسمانی که بی خورشید باشد باشم

نگذار همچون خورشیدی که خاموش باشد باشم

نگذار همچون رودی که بی بستر باشد باشم

 

من اشکی هستم که از ابر های آسمان بی خورشید جاری شده

 

آری من رودی هستم سرگردان

بیا و تو بستر من باش

تا با آب خود ویران نکنم

سیرآبت کنم

 

آری من ابر بی آسمانم

بیا و تو آسمان من باش

من بی تو معنایی ندارم

 

همه آن چه گفتم فقط بهر آن بود که بدانی چه غوغایی در من است

صدای من برای بودن و دیدن و بوییدن و بوسیدن و در آغوش کشیدن توست

ولی سکوت من برای دوست داشتن توست

تمام سخنم همین است که:

دوستت دارم

 

(افسانه نویس گمنام )

 

زندگی را با تو میخواهم ...

خنده های دلنشین را

بر لبان گرم تو می خواهم...

جز تو هرگز با کسی از امید ,

امروز و فردا نخواهم گفت....

زندگی را با تو می خواهم...

زندگی بی تو سراسر درد و اندوه است ....

زندگی را با تو می خواهم ...

زندگی را در کنار تو می خواهم ....

با تو می خندم.....با تو می گریم.....

اه..........

ارزو دارم ,

روزی نیز سر بر زانوی تو بمیرم .

گل یخ من .....

(افسانه  خوان  گمنام)

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
کشکول دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:54 ق.ظ http://kashkolans.blogsky.com

آسمان هم شلوغ شد از بودنم

آتش عشق دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:38 ق.ظ http://www.lirya.mihanblog.com

به پایت عمر خود را خاک کردیم
برایت سینه ها را چاک کردیم
به وبلاک دل ما سر زن ای عشق
که ویروس هوس را پاک کردیم

سیاوش دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:41 ق.ظ http://www.siahvash.parsiblog.com

شبها می آیند و تو هنوز منتظری...
سلام ماه بانوی نازنین. سبز و بهاری باشی

یاسمین دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:35 ق.ظ http://rue.blogsky.com

گاهی اوقات در زندگی لحظاتی وجود دارد که آدما مجبور می شوند به همه باورها و دانسته های خود شک کنند

آتش عشق دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ب.ظ http://www.lirya.mihanblog.com

بانو!
تنها ...تراز توست
گونه هایم
باران بهانه ایست برای بهار
سبز از عشق میروید
و
من از تو...!
بانو!
من ازچشمان توسرخم
عشق ومدارا؟
انجیل نخوانده ام
اما با چشمان تو
سه بار لای قرآن را گشوده ام!
آنقدر یوسف و زلیخا را آدم گریسته ام
که شعر هم سه بار دیوانگی ام را از یاد نمیبرد!
....

آدونیس دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ب.ظ http://www.alad69.mihanblog.com

سلام بانو خوبی شعر قشنگی بود بسیار زیبا بود خوشحالم که به وبلاگ شما سر می زنم منم به روزم بانو عزیز یه سر بزن خوش باشی

آتش عشق دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:10 ب.ظ http://www.lirya.mihanblog.com

آسمان شب
کفن پیچ اشکهای منست...

پویا رییسی دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.zadrooz.blog sky. com

این چیز ها به سکوت تعلق دارند تا بخواهی دو هجایش را تلفظ کنی نفیش کرده ای

حبیب الله دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:59 ب.ظ http://sakenanezamin.blogsky.com


سلام
چه میشد اگر دل ما هم بارانی داشت برای شستن گرد و غبار غم
ویا میشد که غم دل را با سرشکی از دل شست
چی میشد اگر افقی باز بود و ....پری برای پرواز .. و ....
وبلاگ و اشعار بسیار زیبا و دلنشین هستند. .با تشکر از دیدارتون.
موفق باشید

رسام جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:44 ب.ظ

سلام
شعرت خیلی قشنگ بود
ولی کاش خودت هم مثل شعرات بودی
هنوز اون شبی که یکی از شعراتو واسم خوندی یادم نرفته...
اول آشنایمون حرفا چه شاعرانه بود نگاه....
خلاصه دلم گرفته.
ولی باز منتظرم. دست خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد