این نماز سلامی ندارد ...


      تو مپندار که خاموشی من  , هست برهان فراموشی من

  

                

می خواهم از تو , برای تو و به خاطر تو بنویسم .

 تویی که روزی آفتابی عیان گشتی

و ذره ذره در دلم رخنه کردی

و سکان روحم رابه دست گرفتی

و آن را با خود به دور دستها و به ساحل موفقیت بردی ....

وقتی به آسمان نگاه میکنم به عظمت دلت پی میبرم

که به اندازه ی آسمان است .

این عظمت را میتوان از چشمهایت دید .

کاش می شد لحظه ای ببینمت

و عطر وجودت را احساس کنم .

دستانت را ببوسم و نگاه مهربانت را

که تمام وجودم است بار دیگر ببینم

.

سرسبز ترین بهارتقدیم تو باد.... اوای خوش هزار تقدیم تو باد


گویند لحظه ایست روییدن عشق.... ان لحظه هزار بارتقدیم توباد

 

 

چقدر سخته هر لحظه با تو بودن  اما از تو  دور بودن...

 سردرگم و خسته ام از دست تمام این مردم

 برای رهایی از این دیار وحشتناک

چقدر فاصله داریم بین......؟؟؟

 

از نماز چشم های تو می آیم ....

آن جا که تکبیر گلدسته های لبانت

دست هایم را وضو دار چشمانت می کند

و از باده نگاهت مست می شوم

 و می رقصم و می چرخم .

مست مست مست  ...

و سجده سجده اشک می شوم و

 به پای حی علی الصلاة تو می افتم

من رکوع می کنم ...

همه عالم رکوع می کند

و تو می مانی و یک دنیا رکوع ...

من سجده می کنم و

 همه عالم را به سجده ات می کشانم ...

تو اذان بگو ....بخند ...قهقهه کن

و مرا تا ابد به سجده خودت بنشان ..

.این نماز سلامی ندارد ...

 

                           این نماز سلامی ندارد ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
افسانه نویس گمنام سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:24 ق.ظ http://www.Afsane1001.Blogsky.com/

تو قبله گاه قلب من / صبوح صبح و مرهمی
تو معنی صدای من / صدای من شکستنی

من که شکست برای تو / خلق کلام برای ما
وقتی شکست کلام تو / خلق شود کلام ما

افسانه ۲۶

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد