کودک درون ...

 
 و روز به روز حواس من شفافیت خویش را از دست می دهد ...
 
 مثل زمانی که پلک نزدیک می کنی تا کورسویی ببینی از ساحل دوردست ....
 
 اما زمان زیادیست که در کابوس پریشانی گرفتارم و
 
 مدام با خود می گویم کی تمام می شود روزهای سنگین ؟
 
روزهایی مثل تابستان دم کرده و داغ ...
 
 روزهای مرطوب و شرجی تابستان که نفس تا خرخره بالا نمی آید ؟ ...
 
 لذت زندگی فرار می کند از من یا من فرار می کنم از همه چیز.....
 
 من دلم برای خودم تنگ می شود ...
 
 برای روزهایی که من یک کودک بود ....
 
کودکی که درون چشمهایش فقط آب بود....
 
و زندگی زشتیهای خویش را بی حیاوار به رخش نکشیده بود....
 
خشم ... نفرت .... دروغ .... فریب .... شعار ....
 
هیچکدام را نمی شناخت ....
 
 من کودک درونم را می خواهم ....
 
 

نظرات 3 + ارسال نظر
Negar&Noora سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:17 ب.ظ http://www.ma-ke-hastim.blogfa.com

salam
merc ke oomadi
belakhare hameye bacheha yeroozi bozorg mishan ama che behtar ke bazi az khosoosiyate koodakimono hefz konim mesle sadegi va sedaghat
bazham biya
Dar Panahe ZibaTarin

حبیب الله سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:27 ب.ظ http://sakenanezamin.blogsky.com


گر چه زمان با سرعت هر چه بیشتر در بر اندازی و محو ارزشهای والای انسان با همه قساوتش و حشیانه میتازد. و گرچه مردمان بسیار ی خود گم شده و در فرار از خود و خویشند .. گر چه لیلی های زمانه دیگر ،نیازی به مجنون ندارند.. چرا که خود دیگر لیلی نیستند! و.......ا ولی باز هم حتی کلام دوستی و عشق میتواند مرحمی باشد بر دل بسیاری از سوخته دلان عاشق!
با تشکر از دیدار شما
بسیار زیبا بود و قشنگ نوشته هاتون

سایه سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:25 ب.ظ http://sayehetanha.blogsky.com

سلام دوست مهربان

ای آسمان تو ببار
گویی چشمان من با عاطفه و اشک بیگانه شده
با عشق با وفا با مهربانی با ......
چشمان من در دنیای بیگانگی ها خشکید
اما
شاید
به لطف بارش تو
همانند دوران کودکی
با آرزوهای خود نجوا کنم

شادیت آرزوی من است
مراقب اون کودک درون شیطون باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد