خدایا

 

می خواستم فریادبزنم وتوراصداکنم    

می خواستم؛ اما زبانم را بریدند

 می خواستم راه بیایم وتوراپیداکنم  

می خواستم؛ولی پاهایم راشکستند

می خواستم چشم بگشایم وبه تونگاه کنم؛   

میخواستم؛اما چشمانم راازحدقه بیرون آوردند

ولی قلبم؛ قلبم سالم ودست نخورده است

 که روی آن     

نام زیبای تونوشته شده که همیشه

پایدار وباقی  بماند

.

.

.

.

 

 

کاش مرغکی بودم

 

دور از نظرها بر اطرافت پرواز می کردم

 

کاش پروانه ای بودم

 

 و از پنجره ی اطاقت به درون می آمدم

 

و ساعاتی که به خواب می روی در کنارت می آسودم

 

کاش سایه ای بودم و

 

 همیشه به دنبالت راه می افتادم

 

کاش انعکاس کلام محبت بودم

 

 که به هر چیزی دراین جهان می ارزد

 

کاش 

.

.

.

.

 

.

.

.

 

یادمان باشد

فقط از خدا بخواهیم
        

  از خدا ، 

 فقط خدا را بخواهیم

                 غیر از خدارا خواستن                   

 کم خواستن است 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:34 ب.ظ http://www.daryche.blogsky.com

سلام نه خسته خیلی وقته سر نمی زنی ببین مسافر شما متن هات همه بوی شعر میدن ولی سعی کن یه شعر کامل بگی با همون خیال انگیزی ها جاخالیها و .. چیزای دیگه که لازمه ی یه شعر به خصوص سپیده
در هر صورت موفق باشی و بیا پیش ما نظر هم که....
خدا نگهدارت باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد