انتظار سخترین عذاب عشق



انتظار

واژه غریبی است


واژه ای که روزها یا شایدم ماههاست که با آن خو گرفته ام


که چه سخت است انتظار


هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فردای من


خواهم ماند تنها در انتظار تو


چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو؟ نمی دانم


شاید که روزی بخوانند بر تو عشق مرا....


می دانم روزی خواهی آمد می دانم...


گریان نمی مانم خندانم


برای ورودت ای
عشق


وقتی به یادت می افتم.

 

به یاد خاطراتت...


نامه هایت را مرور می کنم  نه یک بار بلکه صدها بار


وجودم را سراسرعشق فرا می گیرد


واشک شوق برگونه هایم روانه می شوند


تنها می گویم همیشه درقلب منی...


می دانم که باز خواهی گشت....

 

میدانم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد