دلم تنگ است ...

مهربان

       طنین سکوتت در جانم

 آغاز بهاران خجسته را نوید می دهد.

تو را( دلنوشته های من ) شاید،

فرداها که ازراه برسند،

 مردم برزیل، تونس، مصر،سوئد،آلمان و شاید همین نزدیکی ها

در همین روستاهای کوچک ،اما وسیع سرزمینمان بخوانند.

 اما حسرت این همه نامه های بی جواب که

 سالهاست بر دلم مانده است را

چه کسی ازنگاه خسته ام می خواند؟.

 چه کسی خواهد گفت " تو را می فهمم ".

که شاید همین جمله کوچک ،

مرا دلشاد کند به اینکه بیهوده نبوده است ،

که این همه برایت نامه نگاش  

 این نامه ها، نشانی تو را نمی دانند.

که بسویت بیایند.

 ولی روزی خواهد رسید که

 حتی دلتنگی شبهای زمستانی و سرد

 یک جوان عاشق را در مصر پرکنند.

 

 دلتنگی هایم              

بیش از ستاره ها یند

به عدد بزرگی تو

انگشتهایم

برای شمردن خوبی ها

کم می آیند

وقتی تودلتنگی

سرآغاز شمردن باشی

نامت را نه بر دفتر

که بر دل نگاشته ام

تا مباد

بادی ، آبی ، آتشی

پاکش کند

بیش از آنی

که با مردن کاسته شوی

با رفتن فراموش....

سفارش می کنم

آنگاه که دستانم را

خاکها پاسبانی می کنند

دلتنگی هایم را

برایت پست کنند

به آدرسی که همه می دانند :

.

.

.

 

شاید کودکان فردای تو نیز این نامه ها را

برای بهترین دوستان خود پست کنند

.بی آنکه بدانند فرزندان همان فرشته ای اند که من می ستودمش.

و چه حادثه غریبی است ،که بی آنکه فکرش را بکنی ،

 یکباره درگیر گردباد عشقهای جوانی می شوی.

و تاآخرین لحظه عمرت را نیز

 در حسرت همان روزهای باهم بودن سرمی کنی.

و ناگهان خاطره ای می شوی

 در متن یک کتاب ارزان قیمت که

 قفسه کتابهای این و آن را پر می کنی.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد