وصیتنامه

اگر من مردم مرا در تابوت سیاهی بگذارند

تا همگان بدانند سیاهی روزگار را چشیده ام

چشمانم را باز گذارید تا همگان بدانند چشم به راه عشق هستم

دستانم را باز گذارید که همگان بدانند به آرزویم نرسیدم

تکه یخی بر روی قبرم بگذارید تا با اولین اشعه ی خورشید

آب شود و به جای محبوبم بر سر قبرم گریه کند ...بدون تو میمیرم

نظرات 2 + ارسال نظر
افسانه نویس گمنام یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:16 ب.ظ

فریاد می کنم / سکوت می کنی
صدایت می کنم / فرار می کنی
نگاهت می کنم / حجاب می گیری

می دانم نام مرا فراموش خواهی کرد ولی من را نه
می دانم کلام مرا فراموش خواهی کرد ولی صدایم را نه
می دانم .... فراموش خواهی کرد ولی .... را نه
چون می دانم دوستم داری

بانو خانم به ما هم سر بزنید

احمد یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:48 ب.ظ http://entezar123.blogsky.com

سلام دوست عزیزم
سهم هرکس از زندگی از روزی که بدنیا می آید برای او کنار گذاشته شده . سهم امثال من هم غم بوده.
اما با ناراحت بودن دردی دوا نمیشود.
تا میتوانی شاد باش . سعی کن شاد باشی. درسته سخته اما میتوان غمگین نبود.
موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد