نمایش عروسکی

تو هم آخر توانستی به قلبم داغ بگذاری

تو عشق آتشینم را ز سردی هیچ انگاری

تظاهر بود گفتی : تو را من دوست می دارم

ندانستم به غیر از من کسی را زیر سر داری

همواره یاد تو همزاد چشمان تر من بود

چه هنگامی که می خوابم  چه در اوقات بیداری

تو دنیای دلم بودی چرا ترک وفا کردی

که خون و اشک از چشمم به یادت می شود جاری

به دیده یاد سبزت را همیشه آب خواهم داد

اگر چه جای دل  سنگی درون سینه ات داری

به پایت زندگانی را فنا کردم  نمی دانی

ندارم دل که بینم از دو چشمت اشک غم باری

شکایت های قلبم را دوباره سرخ میگریم

که زردی نگاهم را به روی خود نمی آری

 


ما رو باش سپردیمش دل و چشمامونو به کی

اون که به زندگی میگه ، نمایش عروسکی

با همه می بینمت ، با همه کس به جز خودم

تقصیر من چیه که عاشق چشم تو شدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد