من شمع نیمه جانی بودم

منه بی تو

در تنگنای باریکه ی آفریده ها 

فاصله ها بود بین من و تو ؛

 من شمع نیمه جانی بودم

که در آن شعله ی کور کورانه اش منت بسیار داشتم .

 در این درگاه بی عدالتی من خاموش شدم و تو ماندی . 

اما ...

خاموشی ام در گذر از تند باد حادثه ها نبود ؛

 من را کسانی بی فروزش داشتند که

 در فروزان تر شدنم فریاد می زدند ....

و دردا کسی به آن ها نگفت که :

رفیقا ! یارا ! رو به شمع فریاد نزن !

نظرات 3 + ارسال نظر
نسرین جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:49 ب.ظ http://www.nilofarashegh.blogsky.com

سلام خیلی زیباست موفق باشی
من دلم شکسته نمی دونم باید چی کار کنم!

جاهل شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:41 ق.ظ http://www.jaahel.blogfa.com

سلام

وبلاگ خیی خوشگلی دارید و مطالب خوشگل تر.

نظرتون خیلی جالب بود و به فکر من برای اون نام گذاری خیلی نزدیک.

رو به شمع فریاد نزن! خیلی به دلم نشست.

اسیر فراق شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:22 ق.ظ http://www.sehresahar.blogsky.com

سلام
ممنون که سر زدین
وبلاگتون خیلی زیباست
و همین طور نوشته هاتون
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد