هیچگاه عاشق مشو

روزها در کوچه باغ نگاهت قدم می زدم

اما دریغاکه لحظه ای مرادرک نکردی.

چشمان همیشه گریانم را مسخره می کردی

 واز پشت به من نیشخند میزدی

همیشه دربرابرجنگل وحشی نگاهت

خزان بودم خاربودم     

واز شرم آب بودم و باز از حرارت عشقم به تو

 بخارمیشدم و به آسمان میرفتم...

آنقدر بالا میرفتم تا به خدا برسم

 چون او بهترین بودبرای گوش دادن

 به درد و دلهای من...

حال اون روزها گذشته

 وهروقت که بدان فکر میکنم

موجودی از پشت پنجره ی خاطراتم با تمام   

           وجود فریاد میزند که

    هیچگاه عاشق مشو

نظرات 2 + ارسال نظر
سکوت دیوار.. یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
اگر می شد هیچ وقت عاشق نشی که دنیا برات گلستان می شد.نصف مشکلاتت حل می شد..

sanaz چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:15 ب.ظ

اگر مشد عاشق نشی هیچ وقت مزه تنها موندن وبی وفا بودن یار رو نم فهمیدی هیچ وقت به دروغ بودن این جمله پی نمیبردی (دوستت دارم وبی تونمی تونم زندگی کنم) همش دروغ بزگ ترین دروغ دنیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد