مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد/ در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله/ در خون نشسته باشم چو باد رفته باشد

امشب صدای تیشه از بیستون نیامد / شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا/ صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را/ وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت / با صد امیدواری ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی / گر مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد


  پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا


  مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

حزین لاهیجی

نظرات 5 + ارسال نظر
بابک یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ب.ظ http://sunset-inthe-rain.blogsky.com

آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد....

رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت...

صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید:

دوستت دارم


آنجلینا فاستر یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:06 ب.ظ

سلام . خوبه فرهاد اونم از نوعه همامش خیلی هال میده

هلاله یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:18 ب.ظ http://helaleh.blogsky.com

قشنگه....

آدونیس یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:20 ب.ظ http://www.alad69.mihanblog.com

سلام بانو عزیز شعر خوبی انتخاب کردی ها ... خوشم اومد موفق باشی عزیز ... به ما هم سر بزن مهربونم.... بای

خدای گونه ای در تبعید یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:27 ب.ظ http://kaveer.blogsky.com

آنکه گفت عاشقم تنها برده فروشی بود که به سودای اسارتم آمده بود. آنکه گفت دوستت دارم تنها کسی می جست برای تامین نیازهای نامعقولش و آنکه گفت می خواهم دوستت باشم تنها می خواست مایه ی فخرش پیش دوستان باشم که عجب شکارچی زرنگی هستی تو!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد