کاش او وقت دیگری میمرد،
افسوس ،افسوس
کاش از مرگ در زمان دیگری میشد گفت :فردا ،فردا
پله های روز را نرم و لغزان میخزیم،
باز مرگ ناگزیری را به آخر میبریم.
این همه دیروز هایی که در پی هم بوده اند،
مرگ را همچون سبک مغزان نشانگر بوده اند،
زندگی،ای شمع کوچک!شعله ی تو پاینده نیست،
تا صبحی از راه رسد،نورت به شب زاینده نیست.
زندگی یک سایه ی لغزنده است،
زندگی بازیگر بازنده است:
اضطرابش روی صحنه آشکار،
ساعتی دیگر نماند برقرار.
زندگی چون قصه ی دیوانه ای است،
پر هیاهو ،پوچ و چون افسانه ای است
من به اندازه ی بی حوصلگی غمگینم